loading...
سایت شخصی ایلیا سیل سپور
ایلیا بازدید : 14 چهارشنبه 07 اسفند 1392 نظرات (0)

پیرزن خود را به تلفن رساند.«سلام مادر.شنیدم مریض احوال هستین؟»عروسش نیلوفر بود.

گفت:آره مادر جان حالم خوش نیست.

نیلوفر پس از کمی خوش و بش تماس را قطع کرد.پیرزن به شوهرش گفت:اینم از عروس ما.  پیرمرد گفت:نا شکری نکن....

ساعتی بعد زنگ خانه به صدا در آمد...نیلوفر بود که گفت:ببخشید تا شلغم و سوپ بخت کمی طول کشید.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام.من ایلیا هستم.14سالم هست و به درس ادبیات علاقه دارم.این وبلاگ شخصی منه و دل نوشته ها،مینی مال ها، یادداشت ها و ..... در اینجا به نمایش گذاشته خواهد شد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 61
  • بازدید کلی : 1,095