پیرزن خود را به تلفن رساند.«سلام مادر.شنیدم مریض احوال هستین؟»عروسش نیلوفر بود.
گفت:آره مادر جان حالم خوش نیست.
نیلوفر پس از کمی خوش و بش تماس را قطع کرد.پیرزن به شوهرش گفت:اینم از عروس ما. پیرمرد گفت:نا شکری نکن....
ساعتی بعد زنگ خانه به صدا در آمد...نیلوفر بود که گفت:ببخشید تا شلغم و سوپ بخت کمی طول کشید.